برنامه عید نوروز

برنامه هر سال عید نوروز همین بود. برنامه عید دیدنی را می گویم. دایی بزرگم و پسر خاله ی مامانم دم دمای عید که می شد به همه ی فامیل خبر می دادند که امسال نیز چون سال های گذشته می خواهیم برنامه ی عید دیدنی را در فلان سالن کارخانه که البته هنوز راه اندازی نشده برگزار کنیم.


اکثر فامیل موافقت می کردند و هر خانواده بر مبنای تعداد افراد، هزینه ای که تعیین شده بود را می پرداخت و روز اول یا دوم عید در آن سالن همه شیک و پیک و نو و برق انداخته جمع می شدند.


از صبح تا شب این برنامه ادامه داشت و غیر از دیده بوسی و عید دیدنی و صرف ناهار و میوه و شیرینی، مسابقه و سرگرمی و رقص هم بود. بچه ها، هم سن و سالان خود را می یافتند و به محوطه می رفتند و بازی می کردند و بزرگ تر ها، به سر میزهای هم می رفتند و می نشستند و کلی صحبت می کردند.


مراسم عیدی گرفتن و عیدی دادن که همیشه داغ بود و اسکناس های نو و تا نخورده را از دست دایی ها و بقیه می گرفتیم و کلی ذوق می کردیم.


تازه عروس ها و تازه دامادها در این مراسم به کل فامیل معرفی می شدند و تازه متولدین به نمایش جمع گذارده می شدند.


میکروفون و بلندگوهایی نصب می شد که با اجرای یکی از اقوام سر زبان دار، اداره می شد و پسر  دخترهای فامیل برای تعریف جوک میکروفون به دست می گرفتند و لحظات خوشی را برای دیگران رقم می زدند.


گاهی فامیل هایی را می دیدیم که اگر این برنامه سالانه نبود، ممکن بود سالهای سال آن ها را نبینیم ولی این برنامه باعث می شد حداقل سالی یک بار کل فامیل را از نزدیک ببینیم.


البته برنامه همیشه به یک شکل نبود. گاهی در یک تالار یا رستوران، و گاهی در سوله ی یکی از همان کارخانه هایی که گفتم که متعلق به دایی بزرگم یا پسر خاله ی مامانم می شد جمع می شدیم.


گاهی برنامه موسیقی زنده توسط فامیل اجرا می شد. ممکن بود یک سال غذا به عهده خانواده ها گذاشته می شد یا بالعکس، هزینه گرفته می شد و غذا از بیرون سفارش داده می شد.


برای برنده های مسابقه، هدیه در نظر می گرفتند یا قرعه کشی می کردند و خوش شانس ها برنده می شدند.


شبانگاه همه خسته ولی پر انرژی به منزل بر می گشتند و احیانا اگر برنامه سفری داشتند فردای آن روز عازم می شدند.


زیباترین و دلنشین ترین دید و بازدیدها به این شکل رقم می خورد و من از وقتی به یاد دارم این برنامه برگزار می شده است تا همین الان و اگر خدا بخواهد همچنان ادامه خواهد داشت.





ادامه دارد...



نظرات 3 + ارسال نظر
دخمل خواهر شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:53 ب.ظ

اخ اخ یادش بخیر...چه حیف که دیگه اون روزا برنمیگرده...

آره واقعا... تازه تو خیلی یادت نمیاد... من از هفت هشت سالگی یادمه اونجارو

مسعود شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ب.ظ http://masoudetezadi.blogfa.com

درود...
خدمت شما عرض شود که از اول تا آخر بلاگتون رو خوندم...
واقعا خاطرات خوبی دارین...
البته بیشتر کاراتون شبیه کارای شیدا هستش و به نوعی شیدا تکامل یافته شما تو زمان حاله
ایام به کام...

GOOD LUCK

دست شما طلا

آره خودمم همین طوری فکر می کنم... نسخه ی دوم خودمه

سها دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://akramgerami.blogfa.com/

سلام
خاطرات شیرین و تلختون را انقدر زیبا به نگارش در اورید که واقعا نمی شد نخونده از کنارش گذشت به طوری که ترغیب شدم من هم وبلاگی بزنم و خاطراتم را بنویسم به هر حال متشکرم احساس می کنم با خوندن خاطراتتون به شما نزدیکتر می شم و می تونم شما را مثل خواهرم کنارم حس کنم موفق باشی دوست عزیز

این لطفتو می رسونه سهای عزیز

اتفاقا خیلی هم خوبه که خاطراتتو بنویسی منم میشم اولین خواننده شون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد